illusion
جمعه بیست وچهار نوامبر ساعت نه صبح صدای رادیو ، خنده کارول از اتاق بغلی و فن کامپیوترای روشن تنها صداهایین که میگن دیگه از مامی میریمهایمان خبری نیست |
جمعه بیست وچهار نوامبر ساعت نه صبح صدای رادیو ، خنده کارول از اتاق بغلی و فن کامپیوترای روشن تنها صداهایین که میگن دیگه از مامی میریمهایمان خبری نیست |
6 Comments:
em... uhh... hmmm... Excuse me, come again?!
از مامیمیریمها خبر هست... فقط خبرها چند وقتیه دور شدند... چند تا نه صبح دیگر باقی مانده تا مامیمیریمها؟ چند ترانه رادیو و چند خنده کارول....
وقتی صدای فن ها رو می شنوی چشماتو ببند و با ایمجینیشین قوی همیشگیت صحنه ها رو بساز... اونوقت می دونم که بوی بارون و حس می کنی با صدای عشق من من توی هر کوچه به یاد تو..... بیا بازم میخوایم خیس شیم... بیا زیر بارون
Reading your Comment, and for sure the best comment Eva! (Neva!!), It makes me feel like We've got something Deeeeeeeeeep in Common! dont you feel that too?
09:12 pm
still in the office
lots of things to do
and i think of you........
my love... my life....my friend... my soul...my mate...my buddy... my pride... my joy... my happiness... my moments... my memories...my everything... my Roni... my unique Roni....
you are invited to the play ! come to my blog and see
Post a Comment
<< Home