Saturday, December 31, 2005

2006






امروز یه عالمه توی خیابون دوازدهم راه رفتم بوی غربت برام آشنا شده بود، ولی نه بوی ماهی میومد ونه عید ! مگه نمی گن سال نوء؟ پس چرا هیچکس خونه تکونی نکرده؟ چرا چراغاشون خاموشه؟
امروز یاد گرفتم که بعضی چیزا دوست داشتنی نیست عادت کردنیه مثل مزه تلخ قهوه وچراغای خاموش خونه ها تو شب سال نو

Tuesday, December 20, 2005

Waiting...





اون بچه فالگیر دمه کلاسیک و میگم، هنوز میاد فال بفروشه؟
خانوم خوشگله توروخدا، جون مادرت یکی بخر-
.
.
.
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
.
.
.
امسال یلدای ما روز است نه شب


Sunday, December 18, 2005

The power of Gray

!چند تا موی سفید پیدا کردم

!از بس رنگشون کردن دیگه از سیاه کردن خودشونم خسته شدن

Friday, December 16, 2005

و یک سال گذشت



حرف دارم با تو به اندازه تموم چراغهای روشن شبهای لس آنجلس

حرف دارم با تو به تلخی لحن صادق تموم آدمای اینجا

حرف دارم با تو به شیرینی تموم آبنباتهای آویزان ،روی درختهای کریسمس

یک سال گذشت و هنوز دلشوره برگشتن و دیدنت شبها به سراغم میاد و باورم نمی شه که یک سال است که ندیدمت و باهات دردل نکردم و با من درددل نکردی
یک سال گذشت و هنوز طعم قهوه هیچ استار باکسی طعم قهوه ترک عصرای کلاسیک رو از دهنم نگرفته
یک سال گذشت و هنوز نوای هیچ موسیقی دل انگیز تر از موزیکهای تو گوشم را نوازش نداده
یک سال گذشت و من هنوزگم شدم و گم شده ام را نیافتم...

Thursday, December 15, 2005

آقا بیگودی دارین؟



ای بابا بیخیال،نذارین دهنمو باز کنم و هر چی تو این 10و12ساله تودلم مونده بریزم بیرون، خوب خدا رو شکر هیکیم هیچی نمیگه و منم پررو شدم
آقا بیگودی دارین؟ آقا چچن دارین؟-
آره دارم چقد می خوای؟-
!بعضیام چپ چپ نگاه میکردن و بعضیام اصن تو باغ نبودن
آره خلاصه صمیمیتمون از همون سالا روی سیج شمشک شروع شدتا حالا، ولی چند وقتی که تو غربت خودمم غربت زده شدم شایدم اونا منو غریبه میدونن، هر چی هست که اصن احساس خوبی نیست، احساس نفس تنگیه، احساس خفگیه آخه دوست ندارم از دستشون بدم آخه آسون پیداشون نکردم

سریالامون یادته ؟
روناک: یه روز یه یاروء گشنش بود
!مریم: بعد میرسه به یه پیتزایی
"شبنم: رو در پیتزایی نوشتن "پیتزا تعتیله

...افرا: میخوره تو ذوغشو به راهش ادامه میده
شیرین: بعد میگه خدایا چیکار کنم؟ همونجوری که داشته توخیابون میرفته یه دفه

"سعیده: میبینه نوشتن " خیابون تعتیله
!روناک: دیگه شاکی می شه و میره که خودشو بکشه
"شبنم: میره که خودشو بندازه تو چاه که میبینه در چاه نوشتن "چاه تعتیله
آن روزها که میشد به راحتی عاشق پسرهای کرولال پارک سائی شد و به بهانه خندیدن، توی کلاسای
تقویتی سوم دبیرستان شرکت کرد و تو راه برگشت به خونه با فلان علاف دوست داشتنی ملاقات کرد
آن روزها که می شد دل یه دختر آنچنانی رو با نوشتن یه نامه عاشقانه آنچنان به هراس انداخت که فرداش با نیمکت خالی اون روبرو میشدی و از کارت شرمنده! آن روزها که می شد به راحتی توبیخ شوی به خاطر خوندن مجله پرواز 57 ودیدن عکسهای رادش ومهران غفوریان!1
آن روزها تمام شد مثل همه ی روزها که حال صبر کردن ندارند.ولی این حال دوست داشتنی همیشه در من ماند. آنقدر که گاهی به خاطرش نمیشود خندید و نمیشود گریه کرد

Middle of Nowhere






پاکت بی تمبر و تاريخ نامه بی اسم و امضاء کوچه دلواپسی ها برسه به دست بــــــــــابــــــــــا

با سلام خدمت بــــــــابــــــــا عرض کنم که غربت ما انقدم بد نيست که ميگن راضيم الحمدالله

يادمون دادن که اينجازندگی رو سخت نگيريم از غم ويرونی توروزی صد دفعه نميريم

يادمون دادن که ياد سوختن خونه نيفتيم خواب بود هر چی که ديديم باد بود هر چی شنفتيم

راستی چند وقته که رفتم بی غم و غزل سر کار روزگارم ای بدک نيست شکر غربت گرم بازار

قلم و دفتر شعرم توی گنجه کنج ديوار عکس سهراب روی طاقچه غزلش گوشه انبار

توی نامه گفته بودی بی چراغ دل مادربراتون نور ميفرستم جنس اعلاء طرح آخر

من ستاره بردم اينجا با بليطای برنده راستی اونجا نور فانوس يه شبش کرايه چنده

پاکت بی تمبر و تاريخ نامه بی اسم و امضاء کوچه دلواپسی ها برسه به دست بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا

Wednesday, December 14, 2005

Forgotten EMPIRE


همه ازم مي پرسن

?Where are you from-

منم همیشه میگم
I'm Persian -


بعد میگن
!Oh you are from Iran -


این آیرنی که میگنا انگار با پتک میکوپن تو ملاجم ، بابا ایران...روزی چند بار بايد توضیح بدم ایران ...ایران
!like Idiots


حالا بيا و با زبون بی زبونی شیر فهمشون که چرا قبلا پرشیا بوده و حالا شده ایران، چرا حکومتمون پادشاهی بوده و شده اسلامی اون وقته که تو اوج غرور انگار با سوالاشون میخوان خوردت کنن و پشیمون میشی از اینکه بهشون لبخند زدی و می خواستی ارتباط برقرار کنی اون موقست که تنفرت از تازیا هزار برابر میشه و حتی به سرت میزنه بری دینتم عوض کنی و بری سراغ اصلت ولی ترس از اینکه به وطنت رات ندن باعث میشه که صرف نظر کنی
بذار بهت بگم از موقعی که تورو با عربا یکی میدونن و meadle easty صدات میکنن ، بعد تازه میفهمی که چه اشتباهی می کنی وقتی به یه ژاپنی میگی

?Are you form China

خلاصه سرتو درد نیارم که آخر سر تو جوابا میمونم وقتی سوال پیچم می کنن که چرا انقلاب شدوچرا دایم دارین پس رفت می کنین و چراهای دیگه که مجبور میشم یه لبخند تلخ حوالشون کنم...

Tuesday, December 13, 2005

The END






دیروز رفتم آخر دنیا، بهشت وجهنم دیدم و تجربه کردم حتی فرشته ها رو هم دیدم نه که فکر کنی خالی میبندما نه، ولی ای کاش اونایی که دوست داشتمم باهام بودن اون موقع دیگه هيچی از خدا نمی خواستم، رفتم اونجايي که
Godfather, Spider man,Harry Potter,Lord of the Rings, Shrek,Star Wars ,....

!خلق شدن و شدن شخصیت های به یاد موندنی

Everything but me




الآن نشسته ام روی یه کاناپه توی خونه ام. لب تابم روی پامه. یکی از این کانال های مزخرف ماهواره ای رو گرفتم که صداش پخش شه. و همین باعث میشه بیشتر حس کنم که این کاناپه که روش نشستم مال من نیست. و غر بزنم که اینجا خونه ی من نیست. حتی اگه تو لس آنجلس باشه که هست . که میگن اینجا شهر فرشته هاست . اینجا از مردم من خبری نیست. از بچه های کوچه ها و نگاه های عاصی جوونها .از دختر پسرهایی که می شد تو اولین جلسه ی گفتگو سر کلاس عاشقشون شد. اینجا هویت آدمها که بسته است به یه تاریخ نا آشنا ، برای من که هویت و تاریخم رو سرنوشت یه جای دیگه گذاشته بود نا آشناست.123
اینجا در و دیوار شعار زده ی مملکت جلوت نیست که بهت انگیزه ی نفس کشیدن بده چه برسه به آفرینش. اینجا برای گم نکردن تاریخ شمسی یا دمای تهران هر روز میری توسایت گویا و ایسنا . و بعد میبینی تولدت مادرت هم که توی تیر ماه بوده وسط ژوئیه و ژوئن و اوت گم شده.123

اینجا معاشرتات میشه چت و مسنجر واحساست میمونه تو صدات که به اون طرف نمیرسه و دیگه حوصله ی چت نداری. حتی حوصله ی تلفن هم نداری. تاکی خوبی؟ چه خبرها؟ و بعد چطوری انتخاب کنی از بین این همه آدمی که مدام میدیدیشون و الآن دلت برای همشون تنگه؟ فراموش میکنی . به زور فراموش میکنی و تلخ میشی و صبرت خیلی زیاد میشه.123

اینجا برای گفتن حرفهای روزمره ما ه ها میری کلاس . اینجا توهر اداره ای هی میگی که فامیلت چطوری تلفظ میشه و آخر سر هم درست تلفظ نمیشه. و برای اینکه به دکترت بگی چه مرضی داری قبلش ده بارتو خونه فرهنگ لغت بازمی کنی. اینجا باید بفهمی که دست به هیچ جا بند نیست . اینجا یاد میگیری که حتی با فرستادن دعوت نامه هم نمیتونی نزدیکات رو ببینی. اینجا باید یادت بره که کی بودی اینجا وقتی ایراني میبینی باید جلوشون لبخند بزنی اینقدر که فکت درد بگیره تا بگی من زیادی خوشحالم .چرا شو نمیدونم. شاید این اون عادت ملیه که با هر مسافری از خاک سرزمینت برات سوغات میاد .شاید هم مثل آدمهای نابينا که بقیه ی حس هاشون قوی ميشه، زیادی باهوش شدی و زود نگفته ها رومیخونی.123
نه از سلام علیک ها و قربونت برم ها خبریه نه از کنایه ها. نه از گناه های معصومانه ، نه ازبهانه های مرسوم . نه از پنهان کاری های مهوع. ولی اینجا هرچی باشه اون جا نیست که ميشد باشی. گاهی فکر ميکنم چه خوب که خدا فراموشی رو آفريد وگرنه زندگی خيلی ترسناک تر ازامشب بود.12

بابونه3

Confess




یکی بود یکی نبود...123
یه دختری بود که خيلی دوست داشت بنویسه ، دوست داشت بخونه، دوست داشت بزنه و دوست داشت نقاشی کنه، ولی می ترسید و همین شد که خودشو ول کردو گفت هر جا که باد اومد منم باهاش میرم...1

آخه نه تاتری بود،نه کتاب خون بود حالا هم تبديل شده به يه آچارفرانسه 3

حالا باد آوردتش یه جای خیلی خوب و رنگارنگ،یه جايي که آرزوش همرو خفه میکنه،حالا بعد از گذشت اين همه بهار به خودش اجازه داده که...123
شایدم یه بهونست يه بهونه که نزدیک بشه به یه دوست، دوستی که این روزا حال چندان جالبی نداره، دوستی که یکی از سرمایه های زندگیشه و خودش خبر نداره...123